بر لبم جز قیامت نام تو نیست !
گفت : همه چیز را نباید همه بخوانند انهم این حرفها که تو میزنی!
گفتم : من دلم از هجاها گرفته بود / از کلمات / این تابوتهای کهنه وخالی/خسته بودم از دهان های رسمی /که چیزی برای گفتن ندارند / واز غوغاها که راه میبندند / برکاروان حرفهای برهنه
من فرار کردم از دیوودد اصوات ! آمدم که کسی نپرسدم اهل کجایی
گفت: همه چیز را همه نباید بخوانند آنهم حرفهایی که تو میزنی !
گفتم : مردم خریدار خرده حرفهای عتیقه اند / سمسار زمزمه های قدیمی / خواهان نغمه های تلنبار در گلو / ای کاش میشد حنجره ام را / از چها رگوشه مثل پتویی / بگیرم/ وبه رایگان - از پنجره - / روی سر عابران بتکانم !
همه چیز کجا بود ؟ ما همه که نیستیم هیچ ، هیچ هم نیستم که بخواهیم نگران همه چیزمان باشیم ! حیف که حنجره ام تکاندنی نیست !
چیزی نگفت این بار ، سکوت گفت ... لحظه ای تامل تا کلمه ای بیاید !
بعد ... گفت همه ی حرفهایت را اینجا ننویس مردم غریبه اند !
گفتم : هرگز پیرم میکند / وروحم تیر میکشد / من از تبار قطره های محال اندیشم
تو چیزی میبینی جز هیچ؟ چه خیال کرده ای ؟ خیال کرده ای آمده ام بگویم آهای آی مردم شما ها که سلامهاتان را میشمارید وبعد تازه از یکیش هم دریغ میکنید ، من سلام هدیه آوده ام ؟
خیال کرده ای آمده ام تا بگویم آهای آی مردم شماها که لبخندتان میفروشید ، جیبهایم پر لبخند است به رایگان میفروشم ؟
خیال کرده ای آمده ام بگویم آهای آی مردم شماها که خدایتان فقط توی الغوث الغوث شب قدر وتسبیح حاجی های متزور و تقبل الله های ریاکاران و ریش های هر چه بلند تر بهتر و چادرهای به زور روی سر نگه داشته و گاهی گدار نمازهای بازرگان صفتی خواندن خلاصه شده ، ریه های لذت من پر از خداست ؟ ثانیه هایم بوی خدا میدهد ؟
خیال کرده ای ... نه ! برگرد که بیراهه است این راهی که میروی
دنبای خودم میگشتم که اینجاراپیدا کردم . خودم را توی غوغای ملکوت گم کردم توی آن همه خود طوفانی سرازیر شده روی زمین ، چند نفر را میشناسی که با خود خودش آمده باشد ؟ من گم شدم آمدم پیدا شوم رسیدم اینجا
اگر نه ما از همه ی آن مردمانی که گفتند وشنیده ای بهتر که هیچ ، عارف تر که هیچ ....
تا پیدا نشوم عارف مسلکی کشک است
این را که دیگر قبول داری خودش دستت را میگیرد ومیبرد یک جاهایی که نمیدانی چرا وشاید سالها بعد بفهمی چرا... نه فکر نکنم تو بفهمی یا حتی فهمیده باشی !
تو اگرآمده ای که بگویی آنقدر بزرگ شده ام که مثلا جایم اینجا نیست اشتباه آمده ای رفیق چند صد هزار ساله ! ملکوت من هنوز در سکوت نیست در فریاد های ساکت است ! اگر چه گاهی بدجور سکوتم می آید
روح من اگر چه خام است ونوباوه اما هنوز میفهمد وسوسه با کدام س نوشته می شود وغرور رااز هر طرف که بنویسی غرور است !!! حتی اگر سطح یقینم اندک اندک ترک بردارد چینی بند زنی سراغ دارم که یک پلک زدنش می ارزد به همه ی این هندوانه هایی که تو گذاشتی زیر بغلم !
حاضرم یقینم ذره ذره ترک بردارد وبعد ، از دل آنهمه ترک جوانه ی ایمان بیرون بزند اما نشنوم که بگویی
تو فلانی وبهمان ! من افتان خیزان بودن توی این کوره راه را ترجیح میدهم به روشنایی که چراغدارش تو باشی
اینجا امدنم بهانه ای بود ماندنم بهانه ! من عاشق بهانه های بی بهانه ام
برو جای دیگری بساط کن رفیق !
مدتهاست پی جور راه انداختن یک جمع نهج البلاغه خوانی خودمانی وصمیمی وچند نفره ام دعا کن عزیز که عیدی امشبم را جور شدن این جمع قرارا دهند بدجورمحتاج یک چکه فهمیدن علی (ع) ام بین سطور نهج البلاغه ....
به خداغدیر بهانه ایست تا یادمان نرود زمین بی حجت نمی ماند ... فبا ی آلاء ربکما تکذبان ؟ که علی نشانه بود ....................................!
ناگفته نماند :آنها که سرخ شدند وامی بود از سید حسن حسینی که به حق سرخ مینوشت یاشد شاد که در دلم غوغا به پا مبکند
با سرخ نوشته هایش
ارداتمند :آرام طوفانی